آشوبم، آرامشم تویی

معبودم

این جماعت نا همگون...

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۰ ب.ظ

عدسای سبزو ریختم داخل سینی و دونه دونه با سر انگشت و چشمام  وارسیشون کردم و هلشون دادم توی کاسه، همینجور که عین گیت فرودگاه حواسمو روی محموله های عدس جمع کرده بودم آلارم زده شد که اولین نا خالصی اومد توی دستم... «گندم» بود! 

انداختمش توی کیسه ایی که قرار بود بره قاطی آشغالا... کارمو ادامه دادم ولی ول کن نبود که!!! هی گندم میومد جلوی چشمم!!! یکی یکی انداختمشون توی کیسه، نمیدونم چرا عدساش جای آشغال گندم داشت!!!

عدسارو شستم و گذاشتم توی دیگ بپزه و رفتم سراغ جمع و جور کردن آشپز خونه ، چشمم به کیسه ی مذکور خورد، برش داشتم بندازم توی سطل آشغال!

ولی یه حسی «احتمالا عقلم بود» بهم گفت هر چیزی که مثل بقیه «حتی جماعت» نیست رو که آشغال«!» فرض نمیکنن!!!

مثل بقیه نیست خُب نباشه! «گــــــــندمِ»!!!

برشون داشتم خیس دادم تا جوونه بزنه بعد بکارمشون« تا زود تر بیان بالا و ببینمشون» :))

+شاید اگه خوب رشد کردن و درومدن خشکشون کنم بذارمشون توی گلدون ؛))


پ.ن: هر چیزی که شبیه بقیه نیست رو آشغال فرض نکنیم...

اوکی؟!!!

مرسی ؛)

  • مریم بانو

نظرات  (۲)

  • سیّد محمّد جعاوله
  • من هم موافقم
    این نوع تفکر خیلی عالیه ... هیچ چیزی آشغال نیست ...
    پاسخ:
    به نظر من یه چیزاییی واقعا آشغالن ولی هر چیزی نه...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">