رده پاهایم را به حرمت تقدست ،
پیشِ روی پیشواز های امواجت
کنار میگذارم و
بی هیچ ردی به آغوشت می کشم...
«مریم بانو»
لکه ی ماه است، لکه ی ستاره...
لکه ی خورشید است، لکه ی ابر...
لکه ی برف است، لکه ی باران...
دامنت را ننگی نیست که لکه دار شده ست بانو!
شرمنده ی نگاهت می شود حوض کوچک چشمانم
ماه بانو...
هر چه قدر هم که می خواهی، بزرگ شو از هوای غرورت...
انگشت اشاره ام
برای ترکاندن حباب تو خالی ات کافیست...!
نگاه هایمان هم، قدّ هم نیست!
از دیوار راست هم بالا می رود نگاه کودکانه ات...!
از خوشه های گندم خبر آمدنت را شنیدم!
چه اصیل و با وقار می آیی برکت هستی ام...
مادرانه کودک تنهایی خویش را به بازی گرفته ام...